محل تبلیغات شما

چشم دل باز کن ترا ببرم
مجلس روضة ای تماشایی
منبرازخاک وخون ونیزه و سنگ
روضه خوان اسوه شکیبایی 

بانی روضة دست بر پهلو 
قد خمیده نشسته در گودال 
روضة خوان خواهری کتک خورده 
داغ در سینه و پریشان حال 

دفتر شعر او تنی بی سر 
بیت بیت و جدا جدا از هم 
قسمتی را گرفته در آغوش 
روضه خوان بی قرار ازین ماتم 

لطمه میزد به صورتش زیرا 
شعر او روضة ی مجسم بود 
آنچه ماخوانده ایم او میدیدید 
آنچه او خواند باز هم کم بود 

تا چهل روز آسمان و زمین 
جای اشگ ازدودیده خون میریخت 
باد با خود غبار ماتم را 
بر بدنهای لاله گون میریخت

دست بر سرگذاشت آن بانو 
داد زد وا محمدا جدا 
وا علیا  اُخیّ  وا اُمّا 
این که بی سر فتاده در صحرا 

این حسین است پاره ی تنمان 
قطعه قطعه شده است پیکر او 
سر او را ز تن جدا کردند 
پیش چشم سکینه دختر او 

پدر من فدای آنکس که 
گشته از خون محاسنش رنگین 
با همین جمله مختصر کرده 
داغ هایی کمر شکن سنگین 

لحظه ای که گذاشت صورت را 
بر رخ پر ز خون اکبر خود 
یا زمانی که ریخت بر رخ خود 
خون داغ گلوی اصغر خود 

یا زمانی که صورت خود را 
می نهد بر رخ برادر خود 
یا زمانی که دید در گودال 
خنجر و شمر را و حنجر خود
 
بارها شد محاسنش خونین
روضه خوان آنچه دیده می خواند 
هیچکس مثل حضرت زینب
عمق این روضة را نمی داند

شعر در شهادت حاج قاسم سلیمانی

مجلس روضه ای تماشایی

طنز سیاسی کرمونی

روضة ,خوان ,ای ,جدا ,خود یا ,بی ,خود یا زمانی ,زمانی که ,بر رخ ,خون محاسنش ,محاسنش رنگین با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها